Skip to content

قرآن- سوره صافات ۳۷: ۱۰۲-۱۱۰

تورات: پیدایش ۲۲: ۱-۲۴

کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافتهنگامی که هر دو تسلیم شدند و ابراهیم جبین او را بر خاک نهاد

او را ندا دادیم که: ای ابراهیم

آن رؤیا را تحقق بخشیدی (و به مأموریت خود عمل کردی)!ما این گونه، نیکوکاران را جزا میدهیم
این مسلّماً همان امتحان آشکار است
ما ذبح عظیمی را فدای او کردیم
و نام نیک او را در امّتهای بعد باقی نهادیم
سلام بر ابراهیم
این گونه نیکوکاران را پاداش میدهیم

و واقع‌ شد بعد از این‌ وقایع‌، كه‌ خدا ابراهیم‌ را امتحان‌ كرده‌، بدو گفت‌: «ای‌ ابراهیم‌!» عرض‌ كرد: لبیك‌
  گفت‌: اكنون‌ پسر خود را، كه‌ یگانۀ توست‌ و او را دوست‌ می‌داری‌، یعنی‌ اسحاق‌ را بردار و به‌ زمین‌ موریا برو، و او را در آنجا، بر یكی‌ از كوههایی‌ كه‌ به‌ تو نشان‌ می‌دهم‌، برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ بگذران‌
  بامدادان‌، ابراهیم‌ برخاسته‌، خر خود را آماده کرد، و دو نفر از نوكران‌ خود را با پسر خویش‌ اسحاق‌، برداشته‌ و هیزم‌ برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ شكسته‌، روانه‌ شد، و به‌ سوی‌ آن‌ مكانی‌ كه‌ خدا او را فرموده‌ بود، رفت‌
  و در روز سوم‌، ابراهیم‌ چشمان‌ خود را بلند كرده‌، آن‌ مكان‌ را از دور دید
  آنگاه‌ ابراهیم‌، به‌ خادمان‌ خود گفت‌: شما در اینجا نزد خر بمانید، تا من‌ با پسر بدانجا رویم‌، و عبادت‌ كرده‌، نزد شما بازآییم‌
  پس‌ ابراهیم‌، هیزم‌ قربانی‌ سوختنی‌ را گرفته‌، بر پسر خود اسحاق‌ نهاد، و آتش‌ و كارد را به‌ دست‌ خود گرفت‌؛ و هر دو با هم‌ میرفتند
  و اسحاق‌ پدر خود، ابراهیم‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: ای‌ پدر من‌!» گفت‌: ای‌ پسر من‌ لبیك‌؟ گفت‌: اینك‌ آتش‌ و هیزم‌، لكن‌ برۀ قربانی‌ كجاست‌؟
  ابراهیم‌ گفت‌: «ای‌ پسر من‌، خدا برۀ قربانی‌ را برای‌ خود مهیا خواهد ساخت‌.» و هر دو با هم‌ رفتند
  چون‌ بدان‌ مكانی‌ كه‌ خدا بدو فرموده‌ بود، رسیدند، ابراهیم‌ در آنجا مذبح‌ را بنا نمود، و هیزم‌ را برهم‌ نهاد، و پسر خود، اسحاق‌ را بسته‌، بالای‌ هیزم‌، بر مذبح‌ گذاشت‌
  و ابراهیم‌، دست‌ خود را دراز كرده‌، كارد را گرفت‌ تا پسر خویش‌ را ذبح‌ نماید
  در حال‌، فرشتۀ خداوند از آسمان‌ وی‌ را ندا درداد و گفت‌: «ای‌ ابراهیم‌! ای‌ ابراهیم‌!» عرض‌ كرد: لبیك‌
  گفت‌: دست‌ خود را بر پسر دراز مكن‌، و بدو هیچ‌ مكن‌، زیرا كه‌ حالا دانستم‌ كه‌ تو از خدا میترسی‌، چونكه‌ پسر یگانۀ خود را از من‌ دریغ‌ نداشتی‌
آنگاه‌، ابراهیم‌، چشمان‌ خود را بلند كرده‌، دید كه‌ اینك‌ گوسفند، در عقب‌ وی‌، در بیشه‌ای‌، به‌ شاخهایش‌ گرفتار شده‌. پس‌ ابراهیم‌ رفت‌ و قوچ‌ را گرفته‌، آن‌ را در عوض‌ پسر خود، برای‌ قربانی‌ سوختنی‌ گذرانید
  و ابراهیم‌ آن‌ موضع‌ را «یهوه‌ یری‌» نامید، چنانكه‌ تا امروز گفته‌ میشود: در كوه‌، یهوه‌، دیده‌ خواهد شد
  بار دیگر فرشتۀ خداوند، به‌ ابراهیم‌ از آسمان‌ ندا در داد
  و گفت‌: خداوند می‌گوید: به‌ ذات‌ خود قسم‌ میخورم‌، چونكه‌ این‌ كار راكردی‌ و پسر یگانۀ خود را دریغ‌ نداشتی‌
  هر آینه‌ تو را بركت‌ دهم‌، و ذریت‌ تو را كثیر سازم‌، مانند ستارگان‌ آسمان‌، و مثل‌ ریگهایی‌ كه‌ بر كنارۀ دریاست‌. و ذریت‌ تو دروازه‌های‌ دشمنان‌ خود را متصرف‌ خواهند شد
  و از ذریت‌ تو، جمیع‌ امتهای‌ زمین‌ بركت‌ خواهند یافت‌، چونكه‌ قول‌ مرا شنیدی‌.  ابراهیم‌ نزد نوكران‌ خود برگشت‌. و ایشان‌ برخاسته‌، به‌ بِئَرشَبَع‌ با هم‌ آمدند، و ابراهیم‌ در بئرشبع‌ ساكن‌ شد
  و واقع‌ شد بعد از این‌ امور، كه‌ به‌ ابراهیم‌ خبر داده‌، گفتند: اینك‌ مِلْكَه‌ نیز برای‌ برادرت‌ ناحور، پسران‌ زاییده‌ است‌
  یعنی‌ نخست‌زادۀ او عوص‌، و برادرش‌ بوز و قَمُوئیل‌، پدر اَرام‌
  و كاسَد و حَزُو و فِلداش‌ و یدلاف‌ و بَتُوئیل‌